حمیدمصدق:
تو به من خندیدی و نمیدانستی... من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم!!! باغبان از پی من تند دوید! غضب الود به من کرد نگاه... سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک.... و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من ارام ارام... خش خش گام تو تکرار کنان میدهد ازارم.... و من اندیشه کنان غرق در این پندارم : که چرا باغچه ی کوچک ما ...سیب نداشت؟!؟!؟!؟!

جواب فروغ فرخ زاد:
من به تو خندیدم! چون که میدانستم تو به چه دلهره از باغچه ی ما سیب را دزدیدی!!!! پدرم از پی تو تند دوید.... و نمی دانستی باغبان باغچه ی همساییه پدر پیر من است... من به تو خندیدم تا که با خنده پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم!!! بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و ..... سیب دتدان زده از دست من افتاد به خاک.... دل من گفت: برو..... چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را... و من رفتم و سالهاست که در ذهن من ارام ارام.... حیرت و بغض تو تکرار کنان ...... میدهد ازارم..... و من اندیشه کنان غرق در این پندارم: که چه میشد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت!!!!!!

نظرات 6 + ارسال نظر
eli شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:27 ب.ظ http://eli-lovelorn.mihanblog.com

وااااای....
هیچی نمیشه گفت
جز اینکه عالی بود
خیلی قشنگ بود

مرسی

بیـ دل دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ق.ظ http://bidelam.mihanblog.com/

رضا دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ب.ظ

قدیمی ولی عااالی

قدیمی و مرگ!

فدااااات!

دن چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:03 ب.ظ

خیلی جالب بود

ولی چرا رفتنش آزاره

اصن چرا رفته؟

چرا برنگشته؟؟

مرسی
خب آزاره چون هیچکدوم دوست نداشتن که اون بره!
رفته چون یه جورایی با خاک یکسان شده دیگه!
دیگه روش نمیشده بر گرده

[ بدون نام ] شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:08 ب.ظ

قانع نشدم!

چرا با خاک یکسان بشه؟

شخصیت اول میگه: تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من ارام ارام... خش خش گام تو تکرار کنان میدهد ازارم

شخصیت اول که عاشق بوده ناراحته از اینکه معشوقش رفته!
اما حالا در جواب سوال شما که میگین چرا رفته؟ شخصیت دوم دلیل رفتن خودشو اینجوری بیان میکنه: دل من گفت: برو..... چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را...

معشوق احساس کرده که شخصیت اول غرورش پیش اون خورد شده(چون عاشقه فک کرده خنده ی اون معنی تمسخر داشته) و چون نمیخواسته که ببینه عاشقش داره اینجوری احساس حقارت میکنه رفته دیگه!

اوه کف کردم!
ایشالا که قانع شدین!

[ بدون نام ] یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:30 ق.ظ

الان این ارزش عشقه؟؟؟

یا پا کشیدن از عشق؟

این توضیحی که شما گفتین شعور بالای هرکدومو میرسونه اما باید برمیگشتن، نمیدونم این نظر من بود

مرسی.

به نظرم ارزشه! چون هرکدوم به خاطر اون یکی از دلشون گذشتن!

شایدم از راویه ای پا کشیدن از عشق باشه!

آره شایدم باید بر میگشتن!

شما هم مرسی!
خواهش میکنم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد