یه متن از خودم ضایست ولی ببخشید!
امروز دلم هوای قفسه کهنه کتابهایم را کرد. کتابها را با یک فوت از زیر خروارها خاک نجات دادم و در هرکدام بدنبال موضوعی فراموش شده می گشتم...!
ولی انگار موضوعی جز تو نمی یافتم!
اینها زندگیم بودند ولی کاش هیچگاه به موضوع تو گرفتار نمی شدم!
کاش آن فوت را نمی کردم...!
کاش نفسم بند می آمد!
دوباره چقدر صبر کنم تا در دلم زیر خروارها خاک پنهان شوی؟؟؟؟؟؟؟؟