من با این شعر نابود شدم!
از فریدون مشیری
در ادامه مطالب
پر کن پیاله را
کاین آب آتشین دیریست ره به حال خرابم نمی برد!
این جامها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکرانِ عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره ی اندیشه های گرم
تا کوچه باغ خاطره های گریزپا
تا شهر یادها...
دیگر شراب هم جز تا کنار بسترِ خوابم نمی برد!
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر
من!
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد...
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد...!!!
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله می کشم از دل
که آب...،آب...
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد!
پر کن پیاله را...!
چجوری ۲۰ سالته وقتی من ۲۰ سالمه
من که از همتون بزرگترم!!!!
دلم تنهاست دلگیرم همش حس می کنم دارم بدون عشق می میرم
دلم تنهاست مجبورم فراموشت کنم حالا که از چشمای تو دورم
تو میدونی تو خیلی وقته میدونی نمی فهمی چه بی اندازه بی رحمی
تو میدونی نفس گیره هوای بی تو بودن سخت دلگیره
تو میدونی چقدر شومه هوای خونه مردی که از روی تو محرومه
پس کارهای استاد چاوشی رو هم گوش میدی!!!
آفرین
آفرین!
fek konam dg b marhaleye fana resid!
ama abyate zibaei bud
ghablanam shenide budam
albate ba sedaye ostad k khodet vasam gozashti
oh oh oh
por kon piyale ra hossein juuuuuuuuuuuun